گفتگوی ۲ شوال ۱۴۲۷ (۳/۸/۱۳۸۵) با

حضرت حاج دكتر نورعلي تابنده مجذوبعلیشاه ارواحنا فداه

 

 این گفت و گو بنا به درخواست بعضى از فقرا و دوستان به مناسبت شایعاتى كه اخیراً در مورد زندگى ایشان از جانب مخالفان عنوان مى‏شود در سوم آبان سال ۱۳۸۵ برابر با دوم شوّال ۱۴۲۷ انجام شده است.

 

س: درباره جنابعالى با اینكه هم از جنبه عرفانى و هم از جنبه علمى و اجتماعى از شخصیت‏هاى مورد توجّه بوده‏اید كمتر مطلبى نوشته یا گفته شده، علّت آن چیست؟

 

ج: من اصولاً از اینكه مطالبى را در مورد زندگى خودم بگویم و شرح حال خود را بنویسم، همواره احتراز كرده‏ام كما اینكه كمتر مى‏بینید چیزى گفته باشم. مع‏ذلك چون شما سؤالاتى كردید كه این سؤالات ممكن است همان‏هایى باشد كه كسانى را دچار ابهام و احتمالاً وسوسه بكند، به طور مجمل جواب مى‏دهم ولى سعى مى‏كنم جنبه اطلاع‏رسانى داشته باشد نه تعریف از خود.

 

س:  ممكن است مختصرى از ایام كودكى و جوانى و تحصیلات خود را بیان كنید.

 

ج: در سال ۱۳۰۶ شمسى در بیدخت گناباد در خانواده‏اى روستایى كه تا چندین نسل همه به علم و عرفان مشهور بوده‏اند، به دنیا آمدم. تحصیلات اوّلیه را در مكتب‏خانه نزد معلّمان محلّى و تحت‏نظر پدر بزرگوارم خواندم و تا سال پنجم دبستان در گناباد بودم و سال ششم به تهران آمدم. در تمام ایام تحصیل از دبستان تا دانشكده شاگرد فعّال و علاقه‏مندى بودم. چنان‏كه در كلاس ششم ادبى در دبیرستان علمیه در تهران شاگرد اوّل شدم و به همین مناسبت حتّى جایزه‏اى هم از مرحوم پدرم رحمةاللَّه علیه دریافت كردم. در همین ایام تحصیلات اوّلیه با علوم قدیمه آشنا شدم و مثلاً هیئت قدیم را نزد پدرم خواندم.

 

س: تحصیلات عالى خود را چگونه طى كردید؟

 

ج:  تحصیلاتم تا حد لیسانس در ایران، در دانشگاه تهران، دانشكده حقوق، بود و بعد هم وارد خدمت دادگسترى شدم. در دانشگاه بجز دروس متداول حقوقى، نزد اساتید بزرگ آنجا مرحوم استاد شهابى، استاد مشكات، استاد سنگلجى و مرحوم استاد همائى كتاب‏هاى فقهى و اصولى اسلامى را خواندم. بعداً هم نزد برادر بزرگوارم حضرت رضاعلیشاه مباحثه مى‏كردم و قسمت‏هاى عمده‏اى از شرایع الاسلام و شرح لمعه را  تلمّذ كردم. پس از چند سال خدمت در دادگسترى به تقاضاى شخصى منتظر خدمت شدم و حقوق مختصر منتظر خدمتى را دریافت مى‏كردم و با همان حقوق مختصر براى تحصیلات عالى به اروپا رفتم و سه سال در پاریس زندگى مى‏كردم تا اینكه مدرك دكترا به دست آوردم. بعد از اخذ دكترا به مملكت برگشتم و به شغل قضایى در تهران مشغول شدم.

 

س: جنابعالى نزد عدّه‏اى به فعّالیت‏هاى اجتماعى مشهور هستید، لطفاً سوابق دخالت در امور اجتماعى خود را  بفرمایید.

 

ج: از همان اوّل خدمت در دادگسترى و حتّى در اواخر دوران تحصیل در دانشكده حقوق تهران در امور اجتماعى دخالت مى‏كردم. هرگز در این زمینه مرحوم پدرم، رحمةاللَّه علیه، كه اوّلین مرشد معنوى من بودند، به من امرى نفرمودند، نه نفیاً و نه اثباتاً؛ البتّه ایشان از فعّالیت ‏هایم اطّلاع داشتند و به‏خوبى مى‏دانستند كه اگر دستورى بدهند فوراً اطاعت مى‏كنم ولى در این‏باره هیچ امرى نكردند. این كه ایشان من را در تصمیمات شخصى آزاد گذاشته بودند، همین به‏صورت الهام در من بود كه در این قبیل امور كه به تشخیص فردى مربوط مى‏شود باید به عقل انسانى مراجعه كرد. چنان‏كه در اعلامیه اوّلى كه در منصب ارشاد فقرى، خطاب به آقایان و خانم‏هاى فقرا بیان كردم، متذكّر شدم كه مسلك درویشى در سیاست دخالت نمى‏كند ولى درویش‏ها آزادند مثل هر شهروندى بنابر تشخیص خودشان در این امور تصمیم بگیرند و دخالت كنند. البتّه این دستورالعمل را در اعلامیه‏هاى بعدى و سؤالاتى كه در طىّ این سال‏ها در این‏باره عنوان شده، بیشتر تشریح كردم. به این معنى كه گفتم هیچ كس به عنوان اینكه مكتب درویشى مى‏گوید این كار را بكن یا این كار را نكن، در این انتخابات شركت بكن یا نكن و به فلان كس رأى بده یا نده، نباید در این قبیل امور اجتماعى اظهارنظر یا عمل كند ولى درویش‏ها شخصاً باید مثل یك شهروند معمولى البتّه با آن عقل الهى و با آن تربیت فقرى كه یافته‏اند، تصمیم بگیرند كه كدام راه به نفع مملكت و منطبق با تعالیم اسلام است و آن وقت تصمیم خود را اجرا كنند. و این روش همیشه در سلسله ما بوده است كما اینكه در زمان جناب سلطان‏علیشاه، همان‏طور كه در كتاب نابغه علم و عرفان مذكور است، كسى از ایشان پرسیده بود شما طرفدار مشروطه خواهانید یا گروه مقابلشان. ایشان جواب داده بودند كه ما یك نفر زارعیم و معناى مشروطه یا استبداد را نمى‏دانیم ولى تردیدى نیست كه باید حكومتى داشته باشیم. در جاى دیگر وقتى كه محمّدعلیشاه در خیال انحلال و انهدام مجلس بود، ایشان به دنبال ناراحتى اهالى گناباد و تظلّم‏خواهى و شكایت به آن جناب، نامه‏اى به این مضمون به بعضى حكّام مملكت نوشته و متذكّر مى‏شوند كه: «امروز صلاح آن دولت و مملكت و رعیت در همراهى مجلس است و با این وضع كه پیش آمده است، صلاحِ مخالفت نیست». بنابراین به موقع اگر كسانى با ایشان مى‏خواستند مشورت بكنند، نظر خود را به عنوان نظر شخصى و نه نظر طریقه درویشى اعلام مى‏كردند. نمونه دیگر آن در كتاب ولایت‏نامه است كه بر نحوه اداره حكومت در زمان خود ایراد مى‏گیرند و به تندى انتقاد مى‏كنند. بدین قرار همواره در تمام ایام اشخاصى با سبك‏ها و سلیقه‏هاى مختلف سیاسى در داخل طریقه فقر و درویشى بودند. چنان‏كه باز در همان زمانِ قطبیت حضرت سلطان‏علیشاه دو برادر یكى مرحوم اعتمادالتّولیه كه با دربار قاجار ارتباط داشته و یكى مرحوم معتمدالتّولیه كه مشروطه‏خواه بود با وجود داشتن اختلاف نظر سیاسى، در مجالس فقرى كنار هم و شانه به شانه مى‏نشستند و آن انس و محبّت انسانى و شرافت فقرى كه در همه‏شان بود، اینها را به هم نزدیك مى‏كرد.

 

س: از چه زمانى وارد در طریقه درویشى و سلوك الى‏اللَّه شدید؟

 

ج:  آشنایى با عرفان در خانواده ما به اقتضاى مقام عرفانى اجداد و پدر بزرگوارم مسأله‏اى بود كه از همان سنین تشخیص و تمییز عقلى اجمالاً حاصل مى‏شد. من هم كه در این فضاى معنوى رشد كرده بودم، مجذوب آن شده بودم و چندین سال بود كه خدمت حضرت آقاى صالح‏علیشاه اظهار طلب مى‏كردم تا اینكه در سال ۱۳۳۱ شمسى به دلالت مرحوم برادرم جناب آقاى حاج سلطانحسین تابنده در بیدختِ گناباد مشرّف شدم. و از همان زمان تا سال ۱۳۴۵ شمسى كه پدر بزرگوارم رحلت كردند و حدود چهل سالگى من بود و معمولاً در این سنّ، شخص از حیث فكرى شكل مى‏یابد، به ایشان ارادت داشتم و همان‏طور كه در كتاب یادنامه صالح نوشته‏ام هیچ سخنى را بدون اینكه خودم عقلاً به صحّت آن وقوف یابم، قبول نمى‏كردم مگر آنچه ایشان مى‏فرمودند. چون معتقد بودم كه ایشان در مقامى بودند كه مى‏توانستند بگویند: اِنّى اَعلمُ مِن اللَّه ما لا تعلمون. و البتّه در این راه ضرر نكردم و هیچ‏گاه خلاف آن بر من ثابت نشد. پس از رحلت حضرت صالح‏علیشاه نیز صبح روز بعد از شبى كه فرمان برادر بزرگوارم حضرت آقاى رضاعلیشاه قرائت شد با ایشان تجدید عهد كردم و در ارادت و محبّت من به ایشان هیچ خللى ایجاد نشد و همواره مورد لطف و طرف مشاورت ایشان بودم. حتّى در ایامى كه مرحوم آقاى رضاعلیشاه به دلیل احتمال بروز بعضى فشارها در منزلى در خفا بودند، مرحوم آقاى حاج على تابنده را چند بار فرستادند كه من را پیش ایشان ببرند. بعدها یك بار كه از آن ایام در مجلسى سخنى از منزل مذكور به میان آمد، مرحوم آقاى رضاعلیشاه به من فرمودند كه در همان منزلى كه بودم و تو خودت چند بار آنجا آمدى. من گفتم: من آدرس آنجا را نمى‏دانم. فرمودند: تو خودت آمدى به آنجا، چطور آدرس آن را نمى‏دانى؟ در پاسخ گفتم من هر وقت كه آنجا مى‏آمدم سرم را پایین مى‏انداختم كه نبینم به كجا مى‏روم. براى اینكه اگر معاندین خواستند با هر وسیله‏اى از من آدرس شما را بگیرند، ندانم كه به آنها بگویم. بنابراین در تمام این مدّت در ظلّ عنایت و محبّت پدر و برادر بودم و حتّى مرحوم آقاى رضاعلیشاه چند بار به من محبّت كرده و مى‏خواستند برایم اجازات طریقتى و مناصب فقرى از جمله هدایت و دستگیرى طالبین را صادر فرمایند و توسّط بزرگان فامیل از جمله مرحوم حاج آقاى سلطانپور پیغام داده بودند كه من خدمتى را در فقر و درویشى قبول كنم ولى من از ایشان خواهش كردم و اجازه گرفتم كه این خدمات را قبول نكنم و حتّى بعداً هم كه مرحوم آقاى محبوب‏علیشاه همین مطلب را در مورد جانشینى خود فرمودند، من گفتم: «اگر امر است كه ناچارم به دلیل ارادت فقرى اطاعت كنم و محتاج به اصرار نیست ولى اگر رضایت من را مى‏خواهید، من راضى نیستم. اگر آزاد باشم و بار دیگران را به دوش نگیرم، برایم بهتر است.» ایشان گفتند: نه رضایت تو را مى‏خواهیم. بعد هم كه به اصرارشان جانشینى ایشان را قبول كردم براى این بود كه فرمودند من براى بعد از خودم نگرانم و مى‏خواهم كسى باشد كه این نگرانى را نداشته باشم و خواست الهى این است كه شما این وظیفه و خدمت معنوى را قبول كنید. من به این جهت قبول كردم و گفتم فقط به خاطر رفع نگرانى شما مى‏پذیرم و الّا تفاوت سنّى من و شما زیاد است، شما متولّد سال ۱۳۲۴ و من متولّد سال ۱۳۰۶ هستم و هجده‏سال تفاوت خود به اندازه یك نسل است، مسلّماً قواعد طبیعى اقتضاء مى‏كند كه من قبل از شما بروم. من این امر را قبول كردم ولى از ایشان خواهش كردم كه این مسأله را محرمانه نگه دارند و این را هم اضافه كردم كه فرامینى كه شما مى‏نویسید محرمانه باشد تا در مجلس ترحیمى كه براى من خواهید گرفت، بفرمایید این اجازات را بخوانند. از این‏رو ایشان اجازات نماز و دستگیرى و فرمان جانشینى من را به طریقى نوشتند كه فقط عدّه كمى از آن اطّلاع داشتند و البتّه بعضى‏ها هم حدسیاتى مى‏زدند، یعنى بدون اینكه به آنان صراحتاً گفته شود، خبر داشتند. تا بعد كه رحلت ایشان واقع شد و فرمان‏ها خوانده شد. البتّه علاوه بر فرمان صریح جانشینى تلگراف‏هایى را نیز به آقایان مشایخ به منظور تأكید جانشینى نوشته و نزد یكى از فقرا به امانت گذاشته بودند كه بعداً معلوم شد. بنابراین جانشینى مقام حضرت محبوب‏علیشاه به قول بعضى مخالفان از قضاى اتّفاقات نبود بلكه به واسطه نظر عنایت و لطفى بود كه سابقه آن از سه قطب بزرگوار اخیر سلسله به اینجانب مى‏رسد و تشخیصى است كه آنها دادند كه نتیجه‏اش این شد كه آقاى محبوب‏علیشاه به بصیرت قلبى خویش فرمان جانشینى عرفانى براى من نوشتند.

 

س: با توجّه به اینكه غالباً به غلط تصوّر مى‏شود تربیت و سلوك عرفانى ربطى به روابط اجتماعى ندارد، شما در زندگى اجتماعى خود چگونه این دو را با هم جمع كرده‏اید؟

 

ج: من در وزارت دادگسترى مشاغل مختلفى از ریاست تا قضاوت داشته‏ام و الحمدللَّه در همه این مشاغل سعى كردم رفتارم منطبق با شریعت و دستورات عرفانى و انصاف و عقل، باشد. لذا در دورانى كه به اصطلاح خودم، اظهار مسلمانى مالیات داشت، یعنى زمان محمّدرضا شاه، مرا به مسلمان معتقد بودن در دادگسترى مى‏شناختند و حتّى در محیط كار بسیارى اوقات كسانى كه سؤالاتى اخلاقى - اسلامى داشتند از من مى‏پرسیدند. براساس این رفتار و گفتار دینى عرفانى، كارمندان و قضات دادگسترى اضافه بر موقعیت شغلى كه داشته‏ام، به من محبّت و احترام خاصّى داشتند. در تمام این مدّت همچنان به مطالعات و تحقیقات اسلامى و عرفانى مى‏پرداختم. منتها چون این مطالعات را براى درك و فهم خودم و در جهت تكامل معنوى و معرفتى خویش انجام مى‏دادم هرگز به دنبال این نبودم كه مقاله یا كتاب عرفانى بنویسم. و اصولاً در هر موضوعى هرچه نوشته یا ترجمه كرده‏ام و اكنون قسمتى از آنها به صورت دو كتاب مجموعه مقالات حقوقى و اجتماعى و مجموعه مقالات فقهى و اجتماعى چاپ شده است، برحسب این بوده كه در وقایعى كه پیش مى‏آمد یا مسائلى كه با آن مواجه مى‏شدم و من هم نظرى داشتم، احساس مى‏كردم كه باید اظهارنظر كنم. درحقیقت خود را به نحوى مكلّف به این كار مى‏دیدم امّا در مسائل عرفانى از آنجا كه خود را مسؤول و مكلّف نمى‏دیدم، مطلبى ننوشتم. با این حال در همان دو مجموعه مقالات نیز همواره از منظر عرفانى خود به مسائل نگریسته‏ام. درواقع این منظر عرفانى در نهان‏خانه جان من همواره بوده است. بدین قرار متأسّفانه یادداشت‏هایى از آن مطالعات و تحقیقات عرفانى فراهم نكردم كماینكه الآن هم كه به اقتضاى زمان از متون عرفانى نقل مى‏كنم، گاه نمى‏دانم از چه كتابى است و امیدوارم كه بتوانم بعداً مرجع آن‏ها را پیدا كنم.

 

س: زندگى اجتماعى و فعّالیت‏هاى سیاسى جنابعالى مشهودتر از زندگى عرفانى‏تان بوده است، ایا چنین است؟

 

ج: مى‏خواهم پاسخى را كه به یك نفر از دوستان دادگسترى خود كه با سوابق سیاسى‏ام آشنا بود، دادم در اینجا تكرار كنم. در سفرى كه در سمت قطبیت سلسله براى دیدار فقرا هفت، هشت سال پیش به اروپا رفتم، شخص مذكور از من پرسید شما با آن همه فعّالیت‏هاى سیاسى و مقام‏هاى مهمى كه در وزارتخانه دادگسترى و ارشاد داشتید، حالا چرا در امور اجتماعى دخالت نمى‏كنید و به جایش مشغول به امور عرفانى و درویشى شده‏اید؟ گفتم كه من نه اینكه آن وقت‏ها درویش نبودم. درویشى یك مكتب، یك طریقه و طرز فكر دینى است؛ آن یك مكتب اخلاقى مذهبى به عنوان ستون اسلام است. لذا همه كسانى كه مى‏گویند مسلمان هستیم باید از آن مطّلع باشند و بعضى‏ها هم عامل به آن باشند. من هم در آن موقع در هر مقام و موقعیت اجتماعى كه بودم در این مكتب بودم. ولى در همان مكتبى كه روزگارى شاگرد بودم اینك در همان مكتب به استادى رسیدم و اقتضاى مقام استادى هم همین است كه استاد بیش از همه چیز به تربیت معنوى شاگردانش بپردازد. بنابراین من از آن روز كه به دست مبارك حضرت صالح‏علیشاه در حدود پنجاه و چند سال پیش مشرّف شدم همواره در نظر و عمل اهل این طریقه بودم و شاكله ذهنى و ملاك و میزان معنوى سنجش اعمالم همواره همین بوده است. ولى امور معنوى به‏گونه‏اى نیست كه قابل بیان باشد یا اینكه همگان متوجّه آن شوند.

 

س: در دوران اشتغال به امور اجتماعى و تصدّى مشاغل ادارى ارتباط جنابعالى با خانواده‏تان چگونه بود؟

 

ج: در تمام این مدّت اشتغال در دادگسترى و پرداختن به امور اجتماعى مورد محبّت و مشاورت پدر، برادران و سایر اقوام و درواقع وكیل مدافع آنها در دستگاه‏هاى ادارى بوده‏ام و هرگز هیچ‏كدام به من بى‏محبّتى نداشتند كماینكه از مرحوم حاج آقاى سلطانپور، دایى من، كه مدّتى از دست اشرار متوارى و در تهران منزل ما بودند، با كمال محبّت و افتخار پذیرایى مى‏كردم. و حتّى براى اینكه این توهّم ایجاد نشود كه من به دلیل مشاغل قضایى و اجتماعى از فامیل جدا شده‏ام بعد از آن كه در سال ۱۳۵۷ در حكومت مرحوم مهندس بزرگان معاون وزارت ارشاد ملّى (بعداً ارشاد اسلامى) شدم، در تعطیلات نوروز ۱۳۵۸ به قصد زیارت قبور بزرگان و اجدادم و دیدار مادر و صله رحم و هم‏چنین اظهار ارادت و دیدار مرحوم برادرم حضرت رضاعلیشاه به بیدخت رفتم و چند روز تمام در بیدخت بودم.

 

س: ایا پس از بازنشستگى از فعّالیت اجتماعى دست كشیدید؟

 

ج: بلافاصله پس از بازنشستگى خود تقاضاى پروانه وكالت كردم و در فاصله كوتاهى ظرف دو هفته پروانه من صادر شد. و حتّى رئیس كانون وكلا بعد از آن‏كه پروانه صادر شد، وقتى كه قرار بود سوگند وكالت بخورم، اظهار خوشحالى و محبّت كرد از اینكه من به سلك وكلا درآمده‏ام و به قول خودش باعث وزن شغل وكالت مى‏شوم و حتّى به من پیشنهاد و خواهش كرد و گفت: از دوستان خودت هر كسى را معرّفى كنى ما ظرف یك هفته مى‏توانیم به او پروانه وكالت بدهیم. در تمام دوران وكالت هم، هرگز نظر مادى نداشتم. از كسانى كه موكّل من بودند، اگر امكان داشت، مى‏توانید این مطلب را بپرسید. معمولاً من اوّل خودم پرونده دادگسترى را مى‏دیدم بعد وكالت را قبول مى‏كردم و هرگز، برخلاف آنچه اخیراً در یكى از سایت‏ها نوشته‏اند، در كار خویش درنماندم براى اینكه الحمدللَّه برادران من و به‏خصوص حضرت رضاعلیشاه در رأسشان و دیگر اعضاى خانواده به من محبّت بسیار داشتند. و هرگز هم پروانه وكالت من لغو نشد. حتّى اكنون هم این پروانه به قوّت خود باقى است منتها چون متأسّفانه وضع عمومى دادگسترى خوب نبود من از سال ۱۳۷۴ یا ۱۳۷۵ اصلاً دیگر وكالتى را قبول نكردم. براى اینكه به قول یكى از مدیران دفاتر كه مى‏گفت آمدن امثال شما به این عدلیه و دادگاه‏ها، كسر شأن شماست، دیگر آن محیط برایم قابل تحمّل نبود. البتّه بعد از فوت مرحوم آقاى محبوب‏علیشاه و با انتصاب من به مقام قطبیت سلسله، از جانب ایشان به مناسبت اشتغال جدید كه تمام وقت را دربرمى‏گرفت، اصلاً دیگر دنبال كار وكالت نرفتم.

 

س: با توجّه به سوابق اجتماعى و سیاسى جنابعالى قبل و بعد از انقلاب كه تصوّر مى‏كنم حداقلّ حدود چهل سال از عمر شما را در برگرفته باشد، اكنون نظرتان نسبت به نظام جمهورى اسلامى چیست؟

 

ج: من هرگز با نظامى مبتنى بر واقعیت دموكراسى اسلامى مخالف و نسبت به آن معاند نبوده‏ام و حتّى به این امید خودم را خادم چنین نظامى مى‏دانستم و كوشش فراوانى در این راه كرده‏ام كه مثلاً مى‏توانم از یكى از آنها یاد كنم. چند سال قبل از انقلاب آقاى ایت‏اللَّه طاهرى را به مناسبت یك سلسله سخنرانى تبعید كرده بودند. ایشان به من وكالت دادند. در دادگاه گفتم مطالبى را كه ایشان گفته‏اند، اگر اینها جرم است من هم كلّیه این مطالب را قبول دارم و فقط براى احتراز از طولانى بودن دادگسترى آنها را تكرار نمى‏كنم. درباره این نظام وقتى با یكى از مسؤولان حكومتى كه هنوز سمتى دارد گفتگو مى‏كردم، گفتم كه من با نظامى مبتنى بر اسلام هرگز مخالف نبوده و نیستم و نخواهم بود. یك مسلمان نمى‏تواند با یك نظام اگر اسلامى باشد مخالف باشد ولى مخالفت من در بعضى موارد بر طرز مدیریت است كه موجب مى‏شود مردم از اسلام گریزان شوند (و موجب مى‏شود كه مثلاً آقاى پاپ فعلى - ان‏شاءاللَّه از روى سادگى و جهل - دین اسلام را دین ترور بخواند). در تمام دورانى هم كه فعّالیت اجتماعى مى‏كردم هرگز از عنوان تصوّف استفاده نكردم و هرگز با اعتقاد تامّى كه به تصوّف داشتم نامى از آن نبردم. چرا كه مى‏خواستم كه اگر گفتار و كردارم درست است، بدان واسطه و بدون اظهار به تصوّف، معرّف آن باشم و اگر نادرست است كه موجب بدنامى تصوّف نشوم. چنان‏كه چندین سال قبل در یك مجلس سخنرانى كه خیلى دوستانه بود ناطق كه مرد فهمیده و روشنى هم بود اندكى از تصوّف به عنوان صوفى‏گرى، عزلت و كناره‏گیرى، بدگویى كرد. بعد از خاتمه سخنرانى كه جلسه عادى شد، متوجّه علائق من به تصوّف گردید، لذا نزد من آمد و گفت: آقاى تابنده (چون از دوستان من بود) من از شما معذرت مى‏خواهم كه این مطالب را گفتم. من هم در پاسخ گفتم: نه، معذرت‏خواهى ندارد؛ شما صحیح گفتید. و من هم نظر شما را قبول دارم. آن صوفى‏گرى كه شما مى‏گویى واقعاً قابل سرزنش است. صوفى باید فعّال، درست‏كردار، خداشناس و زیرك باشد. همان‏طورى كه مرحوم پدرم در رساله پندصالح هم نوشته‏اند آنهایى كه غیر از این هستند از اسم صوفى، سوءاستفاده مى‏كنند. براى او مثالى زدم و گفتم: لباس نمدى‏ئى را كه چوپان‏ها دارند و به اسم "كپنك" مشهور است، وقتى در بیابان گردوخاك مى‏گیرد و كثیف مى‏شود نمى‏توان شست، براى اینكه اگر آب به آن بزنند همان گردوخاك تبدیل به گِل مى‏شود و سنگین‏تر مى‏شود و از بین نمى‏رود. بر این لباس نمدى چوب مى‏زنند كه گردوخاكش بیرون برود. مولوى اشاره به همین موضوع مى‏كند آنجا كه مى‏گوید:

 

بر نمد چوبى اگر آن مرد زد      بر نمد آن را نزد بر گرد زد

 

 تو هم چوب را بر گرد زدى. من اكنون هم مى‏گویم كه آنچه اكنون به‏عنوان صوفى‏گرى مى‏گویند و تمام صفات ناپسند را به آن نسبت مى‏دهند، از نظر خود بزرگان طریقه تصوّف هم مطرود است. و صوفى‏گرى با آن اوصاف مذموم، ربطى به تصوّف حقیقى ندارد.

 

س: به‏طور كلّى نظر جنابعالى در مورد ارتباط سیاست با تصوّف و فقر چیست؟

 

ج: من خیلى سعى كرده‏ام و مى‏كنم و خواهم كرد كه درویشى از سیاست كنار باشد، البتّه همان‏طور كه قبلاً گفتم درویشى، نه درویش. به‏عكس درویش باید فعّال اجتماعى باشد و سكّان زندگى خودش را با انطباق با تعالیم دینى و توجّه به شرایط روز بچرخاند ولى درویشى باید از سیاست كنار باشد. و چنان‏كه قبلاً متذكّر شدم، این نظر را از همان ابتداى كار خود در مقام ارشاد فقرا در سلسله نعمت‏اللّهى گنابادى در اوّلین اعلامیه‏اى كه روز پس از رحلت حضرت محبوب‏علیشاه نوشتم، به‏صراحت بیان كردم. من از همان ابتدا نظر شخصى خودم را در این امور حتّى اظهار نكرده‏ام ولى متأسّفانه با وجود اعتقاد به آنچه عرض شد، كسانى به خیال اینكه ما یك قدرتى جداگانه از ملّت هستیم، با ما مخالفت مى‏كنند. بعد براى اینكه ما را بكوبند اصرار دارند كه درویشى را وادار به ورود در سیاست كنند كماینكه در جریان اخیر بیدخت، هیچ مسأله خاصّى در میان نبوده است. البتّه سعى كردند كه بگویند آنچه پیش‏آمد خودجوش بود. باید پرسید اگر خودجوش بود چرا این همه تجهیزات با برنامه‏ریزى قبلى براى سركوبى با خود آوردید؟ چرا دو تا اتوبوس، یكى زن و یكى مرد، از خارج از گناباد آوردید؟ چرا به اعتقاد و علاقه این همه جمعیت كه به طرفدارى از فقر و مقام قطبیت دور خانه ما مجتمع شدند، اهمیتى ندادید؟

 

به هر تقدیر، همواره سعى كردم این دستورالعمل را خودم دقیقاً اجرا كنم و درویشى را واسطه سیاست قرار ندهم و هرگز از اعتقادات مذهبى اجتماعى استفاده نكنم و معتقدم سوءاستفاده از اعتقادات و احساسات مذهبى مردم نتیجه‏اش به ضرر همان اعتقادات خواهد بود و به همین دلیل هم هست كه مى‏بینید هرگونه مخالفتى كه علناً با فقر و درویشى مى‏شود الحمدللَّه فقر و درویشى هیچ‏گاه رو به افول نمى‏رود. با اینكه از همه طرق ممكنه - اعمّ از مخالفت فیزیكى و فرهنگى - استفاده كرده و مى‏كنند، نتیجه نمى‏گیرند. از طرفى كتاب‏هایى در ردّ تصوّف و خصوصاً سلسله ما به‏صورت منظّم و برنامه‏ریزى شده با اسامى مؤلّفانى مجعول مى‏نویسند و از طرف دیگر از جانب خودشان به من اصرار مى‏شود كه ردیه علیه آنها بنویسید. ولى من همواره گفته‏ام اینها ردیه نمى‏خواهد. تا آنجا كه این مطالب مربوط به مسائل كلّى مورد ایراد مخالفان تصوّف است، اینها از نوع مطالبى است كه از قرن‏ها پیش گفته‏اند و به اندازه كافى جواب هم داده شده است. ولى مطالبى كه سراسر دروغ و افترا است كه محتاج اقامه دلیل و برهان در ردّ آن نیست. هركس مى‏تواند در مورد دیگران شایعه‏پردازى كند به‏خصوص وقتى كه به طرف مقابل اجازه و مجال دفاع از خود داده نمى‏شود. ولى آن كه اهل انصاف و تحقیق است حتماً خودش كتاب‏هاى درویشى را نیز مى‏خواند و اگر بخواهد ببینند این شایعات صحیح است یا نه، خودش به مجالس درویشى مى‏اید و معاشرت و مصاحبت با آنها مى‏كند تا صحّت و سقم شایعات بر او معلوم شود. ولى كسانى مى‏خواهند از جانب ما ردیه نوشته شود كه فتح این باب گردد. بعد بر آن ردیه جوابى بدهند و این رشته ادامه پیدا كند كه همیشه مردم را تحریك كرده و تشنّج ایجاد كنند. اینها سعى دارند كه درویشى را به سیاست بكشانند و متأسّفانه دست‏هایى كه مخالف دولت هم هست در این كار به آنها كمك مى‏كند براى اینكه درویش‏ها را كه عدّه‏شان در ایران و در خارج كم نیست به دشمنى با دولت بكشانند. اگر هم یك نفر درویش مخالف باشد، او با دولت مخالف نیست، با كسى كه با مقدّسات او دشمن است، با اعتقادات او و با كسانى كه به آنها اعتقاد دارد دشمن است و از آنها بدگویى مى‏كند، با او دشمن مى‏شود. ولى كسانى هستند كه به اصرار مى‏خواهند بگویند چنین شخصى با حكومت دشمن است. هركس كه در این راه عمداً مى‏كوشد به نظر من از عوامل نفوذى است كه به ضرر مملكت و به ضرر دولت كار مى‏كند.

 

س: ولى در پاسخ به ردیه‏ها علیه تصوّف، مطالبى به‏خصوص در بعضى سایت‏ها عنوان مى‏شود، ایا جنابعالى دخالتى در نوشتن آنها دارید؟

 

ج: این سایت‏ها كه گفته مى‏شود از جانب ما ایجاد شده است، اصلاً از جانب شخص من نیست. سایت‏هاى هركسى به‏عنوان دفاع از اعتقادات خودش است. براى اینكه وقتى شما از تصوّف بد مى‏گویید، وقتى از قطب صوفى‏ها یعنى مخلص، بدگویى و توهین مى‏كنید، هر درویشى این را توهین به خودش مى‏داند و به‏عنوان شخصى، خودش را مجاز مى‏داند كه در مقابل این همه افترائات كه بطلانش برایش اثبات شده، دفاع كند. همه این سایت‏ها هم بدون اطّلاع من ایجاد شده است و اصلاً از تأسیس آنها خبر ندارم، ولى به‏طور طبیعى مى‏دانم كه عموماً باید از روى تشخیص شخصى و غیرت فقرا برمبناى مطالعاتى كه دارند باشد. البتّه ممكن است گاهى اوقات حاصل تصمیم‏ها و فعّالیت‏هایشان را به اطّلاع من برسانند و در این صورت هم من هیچگاه نه تاییدى و نه تنقیدى مى‏كنم، براى اینكه فقرا عادت كنند به اینكه فكر خود را به‏كار ببرند. عادت كنند به اینكه تقلید فقط در اعمال شرعى است آن‏طور كه در رساله‏هاى عملیه آمده است. حتّى آقایان مراجع هم بنابر قاعده موردقبول خودشان نباید راجع به اعتقادات دینى نظر و فتوا بدهند كه مثلاً این اعتقاد غلط یا آن اعتقاد درست است. اینها مسائلى است مربوط به اصول دین و اعتقادات كه باید هر مسلمان بنابر تحقیق خویش شخصاً به آن برسد. این واقعیت را خود آقایان فقها هم، همه در رساله‏هاى خود مرقوم فرموده‏اند كه «آنچه در این رساله نوشته مى‏شود راجع به اعمال است و در مورد مسائل راجع به اعتقادات خود مكلّف باید كوشش كند و نظر صحیح را اتّخاذ كند».

 

س: در مورد مخالفت‏هاى اخیرى كه علیه تصوّف به صورت تبلیغات فرهنگى از طریق رسانه‏ها و سایت‏ها صورت مى‏گیرد نظرتان چیست؟

 

ج: همان‏طور كه قبلاً عرض كردم اصولاً  كمتر به مطالب این سایت‏ها كه گاه دوستان برایم مى‏آورند، اعتنا مى‏كنم. ولى به‏طور كلّى نكات و سوء استفاده از شگردهاى روانى عجیبى را در آنها مى‏بینم. مثلاً نكته‏اى كه اخیراً مشاهده شده است اینكه بعضى از سایت‏ها براى اینكه خلط مبحث شود نام‏هاى عجیبى براى خود انتخاب مى‏كنند، من‏جمله سایتى كه اخیراً مطالبى را علیه ما منتشر مى‏كند، نام "گناباد ۱۱۰" را انتخاب كرده است. این درحالى است كه دقیقاً در جاها و سایت‏هاى دیگر به استفاده از اعداد ۱۱۰ و ۱۲۱ حمله مى‏كنند. من در اینجا لازم مى‏دانم كه راجع به عبارت هو - ۱۲۱ و یا عدد ۱۱۰ توضیحاتى بدهم هرچند كه قبلاً این مطلب توسّط دیگران هم توضیح داده شده است. استفاده از حروف ابجد از قدیم‏الایام مرسوم بوده است ولى متأسّفانه این قسمت را از ادبیات ما حذف كرده‏اند و الّا سابقاً رسم بود كه براى اینكه تواریخ مهم فراموش نشود و حفظ گردد با حروف ابجد برایش ماده تاریخ مى‏گفتند. از این‏رو ما در دبستان حروف ابجد را باید مى‏خواندیم. در مورد عدد ۱۱۰ هم به حروف ابجد معادل كلمه "على" است؛ "۱۲۱" هم به حروف ابجد "یاعلى" مى‏شود. اكنون مرسوم شده كه خیلى‏ها در پشت پاكت یا در نامه‏ها وقتى به نام اللَّه مى‏رسند چند تا نقطه مى‏گذارند مثلاً در عبارت الحمدللَّه ربّ العالمین كلمه الحمد را مى‏نویسند بعد چند تا نقطه به دنبالش مى‏گذارند (الحمد...) یا در مورد نام‏هایى كه یكى از اجزایش كلمه اللَّه است، مثل نصرت‏اللَّه، مى‏نویسند نصرت و چند تا نقطه به الفِ اوّل آن مى‏افزایند (نصرت‏ا...). حتّى در بعضى ادارات پاكت‏هایى از دیوار آویزان كرده‏اند براى اسماء متبرّ كه كه اگر اسم اللَّه روى كاغذى بود داخل آن بیندازند. اینها به‏عنوان این است كه نام اللَّه محترم باشد. من نمى‏دانم آن كسانى كه كتیبه‏هایى را كه ایات قرآن مجید بر آن نوشته شده بود، كتیبه‏هایى كه نام خداوند نام پیغمبر و نام ائمّه اطهار علیهم‏السّلام بر آنها نوشته شده بود، وقتى با خاك یكسان كردند و بولدوزر بر آن راندند و زمین را صاف كردند، ایا اینها همان‏هایى هستند كه براى اسم خدا این احترام را قائل‏اند؟ ولى ما براى اینكه از این ریاكارى دور باشیم نام خدا را نمى‏نویسیم و فقط اشاره به نام خدا مى‏كنیم، یعنى مى‏گوییم: "هو". هو ضمیر منفصّل در عربى است یعنى "او" در فارسى. در قرآن هم در چند جا عبارت لا اِله الّا هو به‏كار برده شده است. بعد هم چون بسیارى از ادیان دیگر هم به خدا معتقدند یا اظهار اعتقاد مى‏كنند و هم‏چنین در داخل اسلام همه مسلمانان به قرآن معتقدند، ما براى نشان دادن اینكه بعد از خداوند و رسالت پیامبر، ولایت على(ع) را هم قبول داریم، ۱۲۱ یا ۱۱۰ مى‏نویسیم.

 

از دیگر موارد سوءاستفاده از شگردهاى روانى كه اخیراً متداول شده این است كه مثلاً در كتاب در كوى صوفیان، در پشت جلد عكس‏هاى دو تن از بزرگان اخیر سلسله گنابادى را نیز گذاشته تا هركس كه كتاب را مى‏بیند آن را بخرد. گناباد خود یك شهرستان دورافتاده‏اى است كه هیچ حیثیت خاصّى در تاریخ و جغرافیاى ایران ندارد جز همین مسأله عرفان و تصوّف، هركسى این سایت را ببیند خیال مى‏كند كه از جانب فقراى گنابادى است. در همین سایت مطلبى را علیه من نوشته‏اند با عنوان "بیوگرافى جناب آقاى نورعلى تابنده"، هركسى كه به عنوان این مطلب نگاه كند مى‏گوید لابد این از دوستان من است كه این‏طورى با احترام نوشته است، لذا آن را مى‏خواند، ولى وقتى چند خط آن را خواند مى‏بیند كه چه قدر مطالب ناروا و دروغ در آن مندرج است. مثال دیگر داستان‏هایى است كه سابقاً در كتب دیگران نقل شده ولى به وقاحت تمام به نام بزرگان ما نقل مى‏كنند. مثلاً در كتابى علیه ما، مؤلّف كتاب، داستانى را در روابط بین شیخ عباسعلى كیوان قزوینى و مرحوم آقاى حاج ملّا سلطانمحمّد سلطان‏علیشاه بیدختى راجع به دو انگشتر نوشته كه مرحوم سلطان‏علیشاه فرموده: آن را در چاه بینداز، من برایت درمى‏آورم. و حال آن‏كه شبیه این داستان در منابع بسیار قدیمى‏تر در مورد دیگران نقل شده است. چنان‏كه در كتاب تشیع و تصوّف، دكتر كامل مصطفى شیبى (ترجمه علیرضا ذكاوتى قراگوزلو، چاپ اوّل، صفحه ۲۹۴) این داستان را از كتاب الحوادث الجامعه ابن فوطى راجع به شیخ عبدالرّحمن صوفى نقل كرده و در طرائق الحقائق نایب‏الصّدر شیرازى هم همین‏طور ذكر شده است.

 

س: ظاهراً یكى دیگر از راه‏هایى كه در جهت مخالفت با فقر اختیار شده است از طریق ایجاد شبهه تفرقه میان مشایخ و جنابعالى و فقرا است و نمونه آن مطلبى است كه اخیراً در صفحه اوّل یكى از روزنامه‏هاى معلوم‏الحال نوشته شد و حاوى اطّلاعاتى كاملاً غلط است، در این‏باره نظرتان چیست؟

 

ج: مشایخى كه اكنون از طرف اینجانب مأذون به ارشاد و راهنمایى هستند، جدا از مسائل معنوى از حیث ظاهر، اكثراً با تحقیقاتى كه انجام شده است و با ملاحظه سوابق عرفانى آنها به این سمت انتخاب شده‏اند. تمامى ایشان در اعتقاداتشان بسیار محكم و قوى هستند و مورد محبّت فقرا هستند و خودشان هم الحمدللَّه در تربیت فقرا زحمت مى‏كشند و كوشش مى‏كنند و به‏هیچ وجه تفاوتى از این حیث میان آنها نیست و علاقه همه آنها هم به من در طىّ ده سال قطبیتم كاملاً ثابت شده است. چه كسانى كه قبلاً توسّط حضرات رضاعلیشاه و محبوب‏علیشاه منصوب شدند و چه كسانى كه از طرف خود من به این مرتبه رسیده‏اند، همه همین حالت محبّت را به من دارند و همگى با اظهار ارادت تمام پس از رحلت حضرت محبوب‏علیشاه با من تجدید بیعت كردند. فقرا نیز عموماً همین حالت را دارند و هیچ‏گونه مخالفتى دیده نشده است. البتّه دشمنان تصوّف گاهى از جانب فقرا و مشایخ اعلامیه‏ها و خبرهایى را منتشر مى‏سازند كه از بس تقلّبى مى‏نماید حاجتى به هیچ‏گونه انكار ندارد. مشكل معاندان این است كه تصوّر مى‏كنند، فقر و درویشى مانند یك تشكیلات حزب سیاسى است كه بتوان از طریق شایعه‏پراكنى و ایجاد شبهه در بنیان آن رخنه ایجاد كرد. روابط فقرا با یكدیگر و با مشایخ و قطب، روابطى معنوى است كه فقط آن‏كه رایحه ایمان به دماغش رسیده باشد آن را مى‏فهمد.

 

س: شایعه كرده‏اند كه جنابعالى در ماه رمضان اخیر آقایان مشایخ را به بیدخت احضار كرده بودید، آیا صحّت دارد؟

 

ج: این هم از همین قبیل شایعات است. وقتى من براى ماه مبارك به بیدخت رفتم فقط به آقاى شریعت اجازه دادم كه بعداً به بیدخت بیایند ولى ایشان با فاصله كوتاهى آمدند یعنى یك یا دو روز بعد از حركت من آمدند و حال آن‏كه منظورمن این بود كه دیرتر بیایند امّا روى علاقه و براى اینكه از ابتداى ماه رمضان در آنجا باشند زودتر آمدند. در مورد آقاى معروفى كه ساكن رشت هستند، قبلاً اهالى بیدخت دعوتشان كرده بودند كه به بیدخت بروند و ایشان هم قبل از من رفتند. بعد كه شنیدند من عازم آنجا هستم ماندند تا من بیایم. آقاى محجوبى هم همین‏طور بعد از چند روز به میل خود آمدند. آقاى واعظى هم اهل زابل هستند و به دلیل نزدیكى راه غالباً به بیدخت مى‏ایند. هیچ‏كدام از این آقایان را من دستور ندادم بیایند ولى خودشان روى علاقه و محبّتى كه به زیارت قبور بزرگان آنجا و هم علاقه به دیدار با من دارند، موجب شده بود كه به آنجا بیایند. به همین جهت هم براى اینكه اشتباهى نشود، چند روز پس از مراسم شب سال حضرت محبوب‏علیشاه و اتمام قصد ده روز كه براى روزه گرفتن كرده بودند، از آنها خواهش كردم كه تشریف ببرند.

 

س: به نظر جنابعالى حاصل این مخالفت‏ها در مورد درویش‏ها چه بوده است؟

 

ج: بااینکه متأسّفانه تا به حال به افراد درویش خیلى لطمه خورده شده و به آنها صدماتى زده‏اند كه در تهران و اكثر شهرستان‏ها دیده مى‏شود، ولى به مكتب تصوّف نه‏ تنها لطمه‏اى وارد نشده بلكه روزبه ‏روز در حال اوج است.

 

 

              

صفحه اصلي - سلسله اولياء - كتب عرفاني - پند صالح - تصاوير - بيانيه‌ها - پيوند - جستجو - يادبود - مكاتبه - نقشه سايت - اعلانات

استفاده و كپی برداری از منابع، مطالب، محتوی و شكل این سایت با رعایت امانت و درستی آزاد است.

تصوف ايران ۱۳۸۵

Home - Mystics Order - Mystical Books - Salih's Advice - Pictures - Declarations - Links - Search - Guestbook - Correspondence - Site Map - Announcements

Use of the form and content of this site is free, but subject to honesty.

Sufism.ir 2007